در همین چند قدمی



این یکی از اولین نقدهایی است که بعد از انتشار کتاب "در همین چند قدمی" توسط"داود میاندهی" از   سردبیران خبرگزاری جمهوری اسلامی  نوشته شد. 

به نقل از ایرنا: - نام خانوادگی‌اش بهار است؛ رضا بهار. چندسالی می‌شود که به‌عنوان مترجم در کنار خبرنگاران ایرنا زندگی می‌کند و اینک در بخش ترجمه اخبار فارسی به انگلیسی فعالیت دارد.

بتازگی کتابی از شرح حال زندگی خود و همسرش منتشر کرده؛ '‌درهمین چندقدمی'. آنچه این کتاب را متمایز کرده نوع زندگی است که رضا و همسرش انتخاب کرده‌اند. رضا بهار 47 ساله خودش معلولیت در قسمت دو چشم دارد؛ چشمانی کمی درشت‌ و بافاصله بیشتر از حد معمول در صورت. خیلی اصرار دارد در نوشته‌ها و بیانش بگوید 'لوچ' است یا 'کله خربزه‌ای'؛ البته در برخی حرکات دست نیز کمی دچار کندی است و بعضی کارهای ظریف را براحتی نمی‌تواند انجام دهد. رضا در کتاب نام بیماری‌اش را نوعی ضایعه جمجمه (هیدروسفالی) نامیده و کامل شرح داده و این اصطلاحات درباره چشم و کله را خودش در کتاب زیاد به کار برده؛ ‌البته برخی را به‌عنوان صفتی که دیگران به او داده‌اند مطرح کرده است. همسر رضا هم نابیناست. کتاب در همین چندقدمی روایت بخش‌هایی از زندگی این زوج است که با شرایطی متفاوت تر از خیلی‌ها دارند یک فرزند پسر (فرزاد) را تربیت می‌کنند. کتاب، شرح‌ حال زن و شوهر و دردسرهای بچه‌داری‌‌شان را درکنار سایر گرفتاری‌های زندگی‌شان توضیح می‌دهد. رضا و همسرش در محیط واقعی زندگی، مثل خیلی زوج‌های دیگر با مشکلاتی که همه در این جامعه باآنها درگیرند،‌ دست و پنجه نرم می‌کنند، حالا اضافه کنید مشکلات والدین معلول برای ادامه زندگی مشترک و رتق و فتق امور فرزند را. این کتاب بتازگی توسط نشر 'به منش' تهیه و در یک مراسم مربوط به معلولان در کاشان رونمایی شده و مراحل چاپ و نشر را می‌گذراند تا در اختیار عموم قرارگیرد. رضا طی چند سال اخیر که با ما ارتباط داشته همیشه تکه هایی از خودش را با ما سهیم شده و در اختیارمان گذاشته است. جدای از اینکه نوع نگاهش به زندگی و تجربیات شخصی‌اش در زندگی چه بوده، به برخی رویدادهایی که برایش اتفاق افتاده نیز در خلال صحبت‌ها اشاره کرده بود و وقتی شنیدیم دارد کتابی از زندگی خودش می‌نویسد حدس می‌زدیم کتابی خوب و جذاب از کار در بیاید. رضا قلم خوب و روانی دارد و نگاه جامعه‌شناختی به رویدادها؛ اطرافش را خوب می‌بیند. البته در کتاب توضیح داده به علت شرایط جسمانی چشمش، وسعت میدانی دید بیشتری نسبت به انسان‌های دیگر دارد اما نوع نگاه به خود و محیطی که در آن زندگی می‌کند تنها به این خصیصه جسمانی بر نمی‌گردد؛ او خوب می‌بیند، انسان‌ها را، رفتارهایشان، اتفاق‌ها و مسایل پیرامون انسان‌ها را. خوب تجزیه و تحلیل می‌کند و به‌واسطه تحصیلات یا مطالعات زیادی که در حوزه‌های مختلف بویژه اجتماعی و اقتصادی داشته می‌تواند در واکاوی پدیده‌ها بخوبی مسایل را سرجای خودش قرار دهد. وقتی او را می‌بینیم یا سلام و علیک می‌کنیم، ‌حتی احوالپرسی زد و گذری، ردخور ندارد یک لطیفه نگوید یا شوخی نکند و اطرافیان را نخنداند؛ اما من هیچگاه فراموش نمی‌کنم در بحث جدی اجتماعی چطور با پشتوانه قوی علمی و تجربی مسایل را تحلیل می‌کند، پاسخ می‌دهد و آنجا که باید، می‌پذیرد. وقتی در برابر اظهارنظری قرار می‌گیرد که بدرستی بیان شده، می‌پذیرد؛ نگاهش را پشت شیشه عینک، پایین می‌اندازد، سکوت و تایید می‌کند. هروقت احوالش را می‌پرسیم خوب است، یعنی می‌گوید که خوب است؛ وقتی هم که خوب نیست می‌گوید می‌گذره دیگه. حتی وقتی روز قبلش در عبور از خیابان با کسی یا چیزی مثلا نیسان برخوردکرده و زمین افتاده؛ یا وقتی در اتوبوس بیهوش شده و مسافران او را سرپا کرده‌اند و به خود آمده تا بتواند خودش را به منزل برساند- اینها ازجمله رویدادهایی است که خودش برای ما بیان کرده-، باز می‌گوید خوبم، خداروشکر. اما هروقت بحث فرزاد – تنها فرزندش- می‌شود موضوع فرق می‌کند. فرزاد حالا مدرسه می‌رود. باید در کنارش باشید وقتی فرزاد به پدرش تلفن می‌زند و رضا پشت تلفن تکه کلام خاص خودش را به کار می برد:'جونم بابا'؛ و همکاران گروه انگلیسی می‌گویند وقتی این جمله را می‌گوید ما به حضورش در جمع خودمان افتخار می‌کنیم. هیچکس نمی‌تواند بفهمد رضا چقدر فرزاد را دوست دارد حتی هنگامی که در کتاب می‌خوانیم وقتی جواب آزمایش بارداری همسرش را گرفته و مثبت بوده، تردید داشته آیا باید مسبب وجود فرزند دیگری برای والدینی معلول باشد یا خیر؟. البته هروقت بحث فرزاد به میان می‌آید، اصلا کتمان نمی‌کند پدری کردن برای فرزندی که مادرش نابینا و پدرش اوست، چقدر سخت است و دردسرهای خود را دارد. آنطور که رضا می‌گوید از هیچ چیز برای فرزاد دریغ نمی‌کند. وقت می‌گذارد، باوجود خستگی،‌ بی‌حالی و تاجایی که جسمش یاری کند وقت می‌گذارد. در این نوشتار نمی‌خواهم شخصیت رضا بهار را تشریح کنم؛ نه کار من است و نه در این مجال می‌گنجد؛ می‌خواهم رضا،‌ زندگی‌اش و کتابی که نوشته را معرفی و اگر بتوانم کمی نقد کنم. رضا از من نخواسته این کار را انجام دهم اما وقتی کتاب را با دستخط یادگاری‌اش هدیه گرفتم و خواندم نتوانستم دست روی دست بگذارم. 'در همین چندقدمی' را نمی‌توان یک رمان قلمداد کرد؛ مثل 'شما غریبه نیستید' هوشنگ مرادی کرمانی یا دیگر کتاب‌هایی که در قالب رمان شرح حال افراد را بیان می‌کند. اما خاطره‌نگاری هم نیست. توصیه‌نامه اخلاقی یا هنجاری هم نیست، گرچه رضا یک جاهایی نتوانسته توصیه‌هایش را کتمان کند. این کتاب مجموعه‌ای است از جهان‌بینی، بنیان فکری، اندیشه و احساس رضا و راضیه راجع به پدیده های مختلف جهان هستی و زندگی انسان‌ها که با بیان تجربه‌ها و گوشه‌هایی از آنچه قبلا برایشان اتفاق افتاده در هم آمیخته و عرضه شده است. این کتاب حتی می‌تواند در ابعاد جهانی ترجمه و منتشر شود زیرا هم مخاطب معلول دارد تا انگیزه بگیرند و به میان جامعه بیایند و حتی ببینند در ایران چطور معلولان به این خودباوری رسیده‌اند و هم مخاطب عام جامعه – انسان‌های غیرمعلول- دارد که باز ببینند و بیشتر آشنا شوند و کمک کنند. البته در این کتاب یک جاهایی نویسنده پا را از بیان شرح حال فراتر گذاشته و نصیحت و گاه قضاوت هم می‌کند، حتی برخی از مردم را به ناآگاهی نسبت به پدیده‌های اطرافشان مثل معلولیت و معلولان متهم می‌کند و خیلی اصرار دارد در فرهنگ‌سازی مربوط به حوزه معلولان بیشتر کار شود؛ ‌اما اینها تاثیری در بیان شرح ماوقع آنچه از کودکی پس از تولد در شهر سمنان تا امروز بر او گذشته ندارد و از زیبایی مطالعه آن نمی‌کاهد. کتاب مثل خود رضا ساده شروع می‌شود؛‌ رضا سهل‌ممتنع است. نه مقدمه دارد و نه توضیح اما وقتی وارد آن می‌شوی هم مقدمه دارد هم توضیح و هم جزییات. یک‌راست رفته سر اصل مطلب. اما وارد کتاب که می‌شوی احساس می‌کنی وارد دنیایی شده‌ای که چقدر عمق دارد و تو چقدر با آنها غریبه بودی و فاصله داشتی. من چندسالی است به واسطه همکاری در برخی رسانه های مرتبط با حوزه معلولان با معلولانی که برای ایفای حقوقشان برخاسته‌اند کار کرده‌ام و می‌توانم مدعی شوم در این عرصه غریبه نیستم اما من هم وقتی کتاب را ورق می‌زدم لابه‌لای زندگی رضا گاهی ناچار شدم بایستم، پاهایم را آهسته‌تر بردارم و نگاه کنم دارم پایم را کجا می‌گذارم. بعضی عبارت‌ها و حوادث مو بر تن آدم سیخ می‌کند؛ وقتی از طرف خیلی‌ها طرد یا مسخره می‌شوی اما درعین حال محکوم که نه، ناچارهم نه، ' باید' زندگی کنی، مگر می‌شود براحتی آن را تصور کرد؟ یا زمانی که عاشق شده‌ای اما واقعیتی که تو برای خودت تعریف کرده‌ای می‌گوید حق نداری عاشق شوی. یا وقتی همسر رضا که قبل از نابینایی پرستار بوده و بعد مجبور به استعفا و اخراج شده را تصور می‌کنم، لحظه‌ای را که سوی چشمش یاری نمی‌کند اما همکارانش اطلاع ندارند و ماموریت داده‌اند گوشه چشم و ابروی بیماری پیوندی را از بخیه پاکسازی کند و او نمی‌داند می‌تواند این مسئولیت را ادا کند یا سبب کوری چشم دیگری شود، اصلا راضیه در آن زمان چه حالی داشته و چطور توانسته تصمیم بگیرد، یا موارد دیگر که در کتاب فراوان نقل شده و مجاز نیستم جزییات بیشتر کتاب را بازگو کنم. ساده است بنشینیم و بگوییم رضا و راضیه کار بزرگی می‌کنند یا کرده‌اند که جسارت تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن را هم پذیرفته‌اند؛ خیلی ساده است دورادور بایستیم و نگاه کنیم و اظهارنظر؛ اما مگر می‌شود یک دقیقه خودمان را جای آنان قراردهیم و حس کنیم وقتی یک جمله می‌گویند یا می‌نویسند تنها یک جمله نیست؛ دقیقه‌ها، ساعت‌ها و روزهایی است که گذشته و گذشته تا به سال‌ها رسیده‌اند. رضا بخوبی کتاب را شروع کرده و خوب توانسته خودش و همسرش را شرح دهد و وضعیتی که درگیر آن هستند. بخوبی خودش را از لابه‌لای اصطکاک‌هایی که با مردم و خویشاوندانشان داشته‌اند توانسته به سلامت بیرون بکشد و راوی صادق و ناآزاری باشد. در چیدمان فصل‌های کتاب من نظراتی دارم و به نظرم می‌شد تغییراتی داد اما نویسنده حق دارد به این شکل آن را ارایه دهد. شاید اگر قبل از تحویل کتاب به انتشاراتی از من م می‌خواست از او خواهش می‌کردم صبر کند، با جزییات خیلی بیشتر از همان کودکی بیشتر و بیشتر بنویسد، محیط زندگی را در سمنان و تهران بیشتر توصیف کند، ارتباط با همسالان و خانواده و . را بیشتر توضیح دهد و اطلاعات مصداقی بیشتری از آنچه گذشته را در ذهن زنده و بر کاغذ جاری کند و ماحصل رمانی یا کتابی کامل‌تر از کتاب 159 صفحه‌ای کنونی را تحویل دهد،‌ اما واقعیت این است که این شکل کتاب هم درحد خودش خوب از کار درآمده و ارزش خواندن دارد. وقتی کتاب را می‌خوانی ‌مهمتر از تمرکز بر نحوه نگارش سرگذشت زندگی و اساسا آنچه بر رضا و راضیه در دوران مجردی، تاهل و بچه‌داری گذشته، جسارت و شهامتی است که سبب شده قلم به دست بگیرند و زندگی شخصی و حریم خصوصی‌شان را برای ما تعریف کنند. هرکس چنین شهامتی ندارد؛ کما اینکه بسیاری از معلولان را دیده‌ایم یا در کنج خانه عزلت گزیده‌اند یا به قول رضا حتی قدرت دست گرفتن عصای سفید یا دیگر نمادها و ابزار کمکی که به نوعی معلولیتشان را نشان می‌دهد پیدا نکرده‌اند؛ چه برسد به اینکه بخواهی خودت را بنویسی و در معرض دیگران بگذاری. رضا دغدغه دارد. کتاب درهمین چند قدمی هم سرشار از همین دغدغه هاست. رضا همانطور که بارها مجبور شده تاکید کند، چیزی را گدایی نمی‌کند؛ نیازی به این کار ندارد. اما دغدغه دارد و این را تمنا می‌کند. از همه، هرکسی هرجایی دستش می‌رسد. این دغدغه را من در خیلی از معلولان دیده‌ام. همه حرفشان یکی است. می‌گویند چرا وقتی قانون می‌نویسند نباید ما را هم به یاد داشته باشند. وقتی خیابان‌کشی می‌شود، ساختمان‌سازی یا چرا به فکر ما نیستند، و درست می‌گویند. بعضی‌هایشان می‌گویند اگر قانون سهمیه استخدام معلولان خوب اجرا شود، این قشر از جامعه در حوزه های تصمیم‌گیری و اجرا قرار می‌گیرند و این خیلی کمک کننده است. بعضی معلولان را می‌شناسم که برای کمک به توانمندسازی معلولان از جیبشان سرمایه‌گذاری می‌کنند تا معلولان بتوانند درس بخوانند و از جامعه عقب نمانند. دغدغه رضا درست است. 10 درصد جمعیت کشور که می‌گویند از معلولان تشکیل شده عدد کمی نیست. حتی اگر کمتر هم بود باز کم نبود، بنا به دلایل بسیار. این دغدغه‌ها را باید فریاد زد، همیشه و همه جا. رضا اصرار دارد باید از خودمان شروع کنیم و خودش در این کار پیشگام است؛ شاید همین سبب همان شهامتی شده تا حریم خصوصی‌اش را خیلی عریان در کتابی پیش چشم همگان قرار داده است. امیدوارم روزی برسد در همین خبرگزاری جمهوری اسلامی یک سرویس خبری مانند سرویس‌های ی،‌ فرهنگی یا به نام سرویس معلولان جدای از سرویس اجتماعی داشته باشیم- اینک اخبار معلولان زیرمجموعه سرویس اجتماعی تولید می شود-؛ تولید محتوا مبتنی بر ساختار تعریف شده انجام شود و این پیشنهاد را همین جا اعلام می‌کنم و امیدوارم تحقق یابد، نه تنها در ایرنا بلکه در همه رسانه ها. کتاب حاوی مقاطع مختلفی است؛ ورود رضا با کله و چشمان عجیبش به مدرسه و ترک تحصیل، نحوه ادامه تحصیل، مواجهه با مردم در خیابان، یافتن شغل، از دست دادن شغل، ارتباطشان با خانواده، همکاران و بالاخره ازدواج و عشق.به نظرم به اینجا که رسیده رضا ایثار کرده و یک فصل کوتاه را به موضوع عشق اختصاص داده است. تصور کنید معلولی که از شرایط نامناسب جسمی برخوردار است اما او یک انسان است و همان فطرت یا غریزه، جسم، روح، روان و تجربیات همه ما را دارد؛ او هم عاشق می‌شود، تا اینجای کار طبیعی است اما عشقی که پاسخ نمی‌بیند یا – به زعم نویسنده کتاب در آن موقعیت زمانی و مکانی- محکوم به عدم است را چکار باید کرد؟ چقدر باید ظرفیت داشت و ایستاد و در انتها به کجا رسید؟ رضا در جنگ با درونش، پیروز شده و ماجرای عشق به خانمی که ارتباط کاری کوتاه مدتی و از او درخواستی داشته را در کتاب آورده است. دردی که بر جای جای تن رضا خراش‌هایی عمیق می‌اندازد و جمله‌ای که 'تو باید قید عشق را بزنی' درنهایت تنها جواب است . . رضا مقوله عشق معلولان را در کتاب به هرنحوی که شده جا داده و به نظرم این موضوع جدی و مهمی است که جای کار بسیار دارد. درعین حال رضا در بیان همه مسایل خیلی خویشتنداری کرده، بسیاری از مسایل را نگفته و تلاش کرده آنچه می‌توان گفت را بگوید. از تجربه های خوب کشورهای توسعه یافته در حوزه معلولان، ارایه آموزش‌ها به شهروندان از کودکی تا بزرگسالی و . همه را لابه لای شرح وقایع زندگی شرح داده و پیشنهادهایی هم مطرح کرده است. در کل کتاب در قالب دو بخش زندگی رضا و راضیه تقسیم شده و وقتی همه را مطالعه می‌کنید می‌گویید که دروتخته باهم جور آمده‌اند. حسن تصادف یا خودسازی و پرورش درونی هرچه که بوده سبب شده این دو شخصیت معلول به جای اینکه در خودشان فرو بروند و از جامعه و دیگران طرد شوند، وارد جامعه شوند و به ایفای نقش و کارکرد اجتماعی پپردازند و همین سبب شده نه تنها زندگی خوبی را برای خودشان شکل دهند بلکه سرمشق بسیاری دیگر نیز باشند. نوع نگاه رضا نسبت به زندگی‌اش در همسرش نیز وجود دارد و دو بال همسان در کنار همدیگر سبب این پرواز و تعالی شده است. از رضابهار و همسرش تشکر می‌کنیم و امید که این کتاب برای مخاطبانش – معلولان یا غیر معلولان- مفید و اثرگذار واقع شود. -------------------- کتاب در همین چند قدمی» نوشته رضا بهار و راضیه کباری - دو فعال رسانه‌ای- درقطع رقعی باشمارگان 1100 نسخه دردست چاپ است. طرح روی جلد کتاب توسط یک گرافیست کم‌توان جسمی به نام 'ترانه میلادی' طراحی شده است که یک دار قالی را نشان می‌دهد که اگرچه تار و پود آن شبیه تار و پود فرش معمولی نیست ولی نشان از این دارد هر فردی در زندگی به هر ترتیبی، نقش خود را می‌آفریند.

 

 




این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


صبح که به خبرگزاری می‌آمدم، رادیوی تاکسی روشن بود و موضوع برنامه قانون جدید حمایت از معلولان بود. مجری برنامه این پرسش را مطرح می‌کرد که علی‌رغم آن که ما می‌دانیم در ایران حدود 11 میلیون نفر معلول زندگی می‌کنند، چرا در این قانون تنها به آمار سازمان بهزیستی درباره شمار معلولان، یعنی چیزی کمتر از یک میلیون و 500 هزار نفر، قناعت شده است؟

تهران- ایرناپلاس-

رقم 11 میلیون نفر اشتباه نیست. چرا که طبق آمار جامعه جهانی، معلولان 10 تا 15 درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند. جدای از این، معلولیت پدیده‌ای حاصل عملکرد بشر است و همین بشر باید پاسخگو باشد. مثلاً در همین برنامه رادیویی می‌گفت که هر سال طبق آمار فقط 100 هزار نفر در تصادفات جاده‌ای به‌نوعی دچار معلولیت می‌شوند. از این رو باید گفت: معلولیت بسیار نزدیک و در همین چند قدمی است و می‌تواند برای همه اتفاق بیفتد. و باز چیز عجیبی نیست که قانونگذار ما هم به دنبال احقاق حق معلولان باشد و قوانینی را به تصویب برساند که راه عبور معلولان، این پرندگان شکسته‌بال، هموارتر شود و آن‌ها هم بتوانند، چون دیگر انسان‌ها سفر زندگی را بگذرانند.

 

البته نمی‌توان انتظار داشت در جامعه‌ای که برای غیر معلولش هم کار و ازدواج و مسکن و . نیست، منِ معلول بیایم از رعایت حقوق معلولان حرف بزنم. از همان ابتدا به آدم می‌خندند.

 

خوب یادم هست کسی که کتاب در همین چند قدمی» نوشته من و همسرم را که تجربه زیسته من و او به‌عنوان دو معلول است، خوانده بود و با من حرف می‌زد و من از حقوق معلولان می‌گفتم، که آن‌ها هم حق دارند و باید زندگی کنند، بی‌مهابا رو به من کرد و گفت: بچه‌های تحصیل‌کرده ما گوشه خانه پیر می‌شوند و آن وقت تو از حقوق معلولان حرف می‌زنی؟! فقط فکر کنید که من داشتم درباره حق ازدواج معلولان ذهنی» با او حرف می‌زدم که شیوه‌اش چگونه می‌تواند باشد و چطور باید با آن‌ها رفتار کرد، به آن‌ها پناه داد و مثلاً با عقیم کردن یکی از آن‌ها با دارو یا جراحی، در عین حالی که شرایط ازدواج را برای آن‌ها فراهم می‌کنیم، جلوی تولید کودکان معلول را بگیریم!

 

بله شاید خنده‌دار باشد! شاید درستش این است که این قشر 10 تا 15 درصدی از جامعه، منتظر بمانند تا هر وقت اوضاع برای آن 85 تا 90 درصد باقیمانده غیرمعلول درست شد، آن‌ها تصمیم بگیرند چاره‌ای برای مشکلات معلولان و رعایت حقوق اولیه و انسانی‌شان بیابند. اشتباه نکنید! این معلول نیست که می‌تواند پیاده راه، سینما، بوستان، گذرگاه، پل و خیابان‌های مناسب بسازد یا شهر را برای معلولان قابل دسترس کند، این کار تنها از دست آن اکثریت غیرمعلول ساخته است.

 

مجری برنامه رادیویی وقتی از زهرا ساعی، رئیس فراکسیون مجلس شورای اسلامی پرسید چرا دولت آمار بهزیستی را در مورد شمار معلولان کشور ملاک قرار داده و آمار واقعی را در نظر نمی‌گیرد، این نماینده مجلس گفت که چاره‌ای جز این نیست و پیشنهاد کرد معلولان دیگر هم چه در قالب سازمان‌های مردم‌نهاد (ان جی او) و چه به هر صورت دیگر به بهزیستی مراجعه کنند و پرونده معلولیتی تشکیل بدهند.

 

ساعی گفت که سازمان بهزیستی موظف است برای همه معلولان پرونده تشکیل بدهد تا همه آن‌ها زیر پوشش قانون حمایت از معلولان قرار بگیرند.

 

اما سؤال اساسی اینجاست که بهزیستی چقدر در معرفی و شناسایی معلولان اهتمام به خرج می‌دهد و در این راه کارشکنی نمی‌کند و اینکه آیا سازوکار درستی برای تشکیل بانک اطلاعاتی جامع و کاملی از معلولان کشور دارد یا نه؟

 

**پل سیمان

 

من و همسرم که در پی رونمایی از قانون جدید حمایت از معلولان به بهزیستی رفتیم تا پرونده‌مان را با توجه به نشانی تازه‌مان منتقل کنیم، به ما گفتند که آنجا هیچ پرونده‌ای نداریم. همسر نابینایم خیلی گشت. آخرین بار، بعد از آغاز زندگی مشترک، با توجه به نشانی منزلمان در جنوب تهران، پرونده‌مان همان حوالی جایی در یکی از مراکز بهزیستی در شهر ری بود. اما حال گمشان کرده بودیم. من که توان رفتن و جستجو نداشتم. تمام توانم را برای کار هر روزه‌ام در خبرگزاری صرف می‌کنم تا امرار معاش من و همسرم و یک دانه پسرمان معطل نماند. البته اگر حقوق همسرم که او هم خبرنگار است، نبود، واویلا بود. به هر حال، من بی‌خیال قضیه شده بودم. البته اشتباه می‌کردم، ولی همسرم، چون بیشتر می‌دانست که باید پرونده داشته باشیم تا به حساب بیاییم، خیلی پیگیری کرد. با دو چشم نابینا دائم این مسیر دور، از حوالی میدان انقلاب تا شهر ری را رفت و آمد تا اینکه فهمید پرونده‌هایی که وجود نداشتند، کجا باید نگهداری می‌شدند؛ در یکی از مراکز بهزیستی در شهر ری، نزدیک پل سیمان.

 

گفتند: چرا نیامدید؟ چرا سر نزدید؟ گفتند: لاشه‌ی پرونده‌ها را دور ریخته‌اند، چون سر نزده‌اید. پرسیدیم: حالا باید چه کنیم؟ جواب دادند: دوباره باید پرونده تشکیل بدهیم. به عبارتی همه مراحلی که سال‌ها پیش طی کرده بودیم، دوباره باید از اول می‌رفتیم؛ از ارائه مدارک تا کمیسیون پزشکی!

 

چیز جالبی که در مورد بهزیستی و برخورد کارکنانش با معلولان وجود دارد این است که آن‌ها همان طرز برخوردی را با معلول در پیش می‌گیرند که اداره‌ها و سازمان‌های ما با مردم عادی دارند. مثلاً از معلول می‌خواهند حضوری بیاید. حضوری هم که آمد مثل یک آدم عادی با او رفتار می‌کنند که مثلاً برو آنجا کپی بگیر، بعد برو فلان اتاق پیش فلانی، بعد از فلانی امضا بگیر و .

 

فقط یک لحظه فکر کنید که معلول با عصا آمده، یا با صندلی چرخدار، یا با چشمان نابینا یا با گوش‌های ناشنوا یا حتی معلول ذهنی است، ولی باز مجبور است بیاید، به قول آن‌ها سر بزند تا لاشه پرونده‌اش را دور نیندازند!

 

آخرین باری که به بهزیستی رفته بودم به همراه همسرم بود. چاپ اول کتابمان را بردیم تا به آن‌ها نشان بدهیم، چون می‌دانستیم بهزیستی طبق قانون از نویسنده‌های معلول حمایت می‌کند. یعنی مثلاً یک نوبت چاپ با شمارگان فلان قدر را می‌خرد؛ که البته در مورد ما نخرید. گفتند خلاف ت‌های ماست. فکر می‌کردیم زندگی‌مان به‌عنوان زوج معلول خبرنگار می‌تواند منشأ خیر و کورسویی از امید باشد برای دیگران. فکر می‌کردیم با دست‌خالی توانبخشی کرده‌ایم!

 

به‌جرات می‌توانم بگویم بهزیستی و ادارات تابعه آن از جمله معدود مکان‌هایی هستند که منِ معلول وقتی پایم را در آن‌ها می‌گذارم، احساس بدبختی و حقارت می‌کنم. فکر می‌کنم که وارد یک خیریه بزرگ شده‌ام که نه بر اساس قانون، بلکه اگر شانس بیاوری بر اساس خواسته طرفی که به او مراجعه کرده‌ای و مقامش در سازمان، شاید بتوانی حق خودت را بگیری.

 

البته برای مستمری‌بگیران سازمان بهزیستی، طبق قانون جدید حداقل حقوق کارگری طبق قوانین سازمان تأمین اجتماعی در نظر گرفته شده است. اما برخلاف نظر عوام، این مستمری به تعداد اندکی از معلولان تعلق می‌گیرد و هنوز هم اجرایی نشده است، چون طبق گفته ساعی هنوز دولت بودجه کافی ندارد. اگر به مستمری 40-50 هزار تومانی هم که تا به امروز پرداخت می‌شده توجه کنیم، خوب که نگاه کنیم، می‌بینیم فرآیند اداری و دیوانسالارانه پرداخت این پول اندک، ده‌ها برابر خود مستمری هزینه‌بر است و این وسط تعداد زیادی کارمند که اتفاقاً اکثریت آن‌ها معلول نیستند، امرار معاش می‌کنند.

 

واقعاً خنده‌دار است.

رضا بهhv

*خبرنگار

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها